سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه ویرایش و نگارش / خانه کتاب

ویرایش مقاله، کتاب، پایان نامه + تولید محتوا پذیرفته می‎‏‌شود. 09191515288 https://b2n.ir/h00299

آقای سمیعی، شما ترجمه کرده‌اید، ویرایش کرده‌اید و مقالاتی نیز نوشته‌اید. لطفاً سوابق کاری خود را کوتاه شرح دهید.
کار ترجمه را در دوران تحصیل در دانشکده ادبیات و زبان فارسی دانشگاه تهران شروع کردم. در دوره ابتدایی و سیکل اول متوسطه به زبان فرانسه و در سیکل دوم متوسطه به ادبیات فرانسه علاقه‌مند شده ‌بودم و با آثار بعضی از نویسندگان فرانسوی مثل ویکتور‌هوگو، لامارتین، شاتوبریان، آلفونس دوده آشنایی پیدا کرده بودم. اولین ترجمه‌ام حکایتی دارد. در سال اول یا دوم دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بودم،‌ در سال 1318–1319، که جنب دانشکده حقوق مدرسه‌ای به نام "انستیتوی روزنامه‌نگاری" دایر شد و من در آن نام‌نویسی کردم. ضمن تحصیل در دانشکده ادبیات، در کلاس‌های آن نیز شرکت می‌کردم. در آنجا با آقای کسمائی، که در مطبوعات آن موقع مقاله می‌نوشت و مقالاتش زن‌ستیزانه بود، آشنا شدم.

جوان سمپاتیکی بود. یک بار به من پیشنهاد کرد چیزی ترجمه کنم که به چاپ برساند. من هم، ‌از خدا خواسته، داستان "ستارگان" از آلفونس دوده را که خوانده بودم و خیلی خوشم آمده بود ترجمه کردم و به او سپردم. چندی بعد دیدم آن را در مجله شهربانی آن موقع، که افسری خوش ذوق اداره‌اش می‌کرد، به چاپ رسانده است. آن ترجمه را در دست ندارم. اما می‌دانم خطای فاحشی در ترجمه از من سر زده بود. در فرانسه trotte–menu یعنی آن که مانند موش به گام‌های کوتاه و تند راه می‌رود و به خود موش هم اطلاق می‌شود. در قصّه، ‌صحبت از پیرزنانی بود که به گام‌های کوتاه و تند راه می‌روند و من عوضی "موشان" را مراد گرفتم. همشهری و دوستی داشتم در رشت که کتاب و مجله زیاد می‌خواند. این ترجمه را برایش فرستادم و او یادآور شد که ترجمه این داستان را پیش‌تر در جایی خوانده است. عبارت حاوی این خطای فاحش را هم که با پس و پیشِ خود جور در نمی‌آمد با تعجب تلقی کرده بود. بدین قرار، من از دو بابت سرخورده شدم.
ترجمه بعدی من در سال آخر (سوم) دوره لیسانس بود که در ایام تعطیلات تابستانی انجام دادم. شماره‌هایی از مجله معتبر و معروف Revue de deux mondes را از دست‌فروشی خریده بودم. در آن مقاله‌ای بود با عنوان "عشق بی ثمر بالزاک" که ماجرای عشقِ افلاطونی این نویسنده با مادام دوبِرنی را گزارش می‌کرد و رمان Le Lys dans la Vallée"سوسن دره‌"ی او احتمالاً صورتِ داستانی همین ماجراست. من آن را به تفنّن در دشت ترجمه کرده بودم و در تهران به پیش‌نهاد یکی از دوستان به روزنامه ایران ما سپردم. هر روز این روزنامه را می‌خریدم و می‌دیدم که خبری از آن نیست ناراحت می‌شدم. دیگر مأیوس شده بودم. یک روز پسر عمویم در خیابان لاله‌زار مرا دید و تبریک گفت. مناسبت را پرسیدم. گفت مگر ترجمه‌ات را در ایران ما نخواندی. انگار دنیا را به من دادند. بخشی از آن را در شماره همان روز با ولع خواندم و روزهای بعد هم بخشهای دیگرش را. متعاقباً، وارد عرصه سیاسی شدم. درسال‌های فعالیت سیاسی بیشتر مقاله می‌نوشتم و اگر هم ترجمه می‌کردم مطالب سیاسی– اجتماعی باب روز بود، با امضای آشکار یا امضای مستعار یا بدون امضا. افسوس که هیچ یک از این نوشته‌ها و ترجمه‌ها را در دست ندارم. برایم جالب است بدانم که آن روزها چگونه می‌نوشتم. پس از گذراندن ایّامی بسیار سخت، چند صباحی در سال 1335 در مجله سپیده فردای دانش سرای عالی با خانم آذر رهنما و دکتر هوشیار همکاری داشتم و در زمینه تعلیم و تربیت مطالبی ترجمه می‌کردم که در مجله درج می‌شد. اما ترجمه رُمان را در سال‌های 43–45 در زندان سیاسی به دست گرفتم. سالهای 1343–1349 از این حیث بسیار ثمربخش بود. طی این سال‌ها بود که دلدار و دلباخته (ژرژساند)، سالامبو (فلوبر) برادزاده رامو (دیدرو)، هنرپیشه کیست، نظر خلاف عُرف درباره هنرپیشگان (دیدرو)، چیزها (ژرژپِرِک)، ‌داتاگنج بخش (پروفسور شیخ عبدالرشید) را ترجمه کردم.
کار ویرایش را هم از بد حادثه پیشه کردم. در سال 46–47 در راه‌آهن دولتی ایران خدمت می‌کردم. معاون دفتر مرکزی و منشی مخصوص حوزه ریاست کلّ راه‌آهن بودم. اما، به سعایت رئیس دفتر محرمانه– که مرا رقیب خود می‌پنداشت و ذاتاً ناجنس و به مقتضای سمت خود طبعاً با ساواک در رابطه مستقیم بود– ساواک طی نامه‌ای محرمانه نوشت که ادامه خدمت فلانی در راه‌آهن به مصلحت نیست و اولیای راه‌آهن که از کارم بسیار راضی بودند و خاطرم را می‌خواستند به ناچار و به اکراه حکم آماده به خدمت برایم صادر کردند. در حالی که من از سال‌های 34–35 یکسره دست از فعالیت سیاسی کشیده بودم. آن موقع، انتشارات فرانکلین برای امثال من پناهگاهی بود. من هم به کمک دوستان به آنجا پناه بردم و به کار ویراستاری که تا آن روز نمی‌دانستم چیست مشغول شدم. اولین کتابی که ویرایش کردم آغا محمد خان قاجار نوشته امینه پاکروان و ترجمه شادروان جهانگیر افکاری بود. ضمن خدمات ویرایشی به مقاله‌نویسی هم پرداختم و مقالات من در مجلات و نشریات متعدد از جمله پیک جوانان، ماهنامه آموزش و پرورش، کتاب امروز، رودکی، الفبا، ققنوس، فرهنگ و زندگی چاپ می‌شد، در زمینه ادبیات معاصر، نقد ادبی، تعلیم و تربیت و مباحثی که رنگ فلسفی داشت. در همین دوره بود که،‌ به تشویق دکتر هرمز میلانیان، ‌وارد دوره‌ فوق‌لیسانس زبان‌شناسی شدم و از همان ابتدا به آراء چومسکی وابستگی پیدا کردم و باز، به پیش‌نهاد همین دوست عزیز، کتاب چومسکی اثرجان لاینز سپس ساخت‌های نحوی اثر چومسکی را ترجمه کردم. کار مقاله‌نویسی من، در دوران همکاری با نشر دانش و مجله معارف سپس با نامه فرهنگستان، ادامه یافت و هنوز هم قطع نشده است. دوره همکاری من با مرکز نشر و دانشنامه جهان اسلام نیز شایسته ذکر است که خاطرات تلخ و شیرین– بیشتر شیرین– از آن ایام دارم.

 

آقای سمیعی هنگامی که شما در موسسه فرانکلین بودید، جلساتی به نام "کتاب امروز" دایر می‌شد که شما، دریابندری، امامی، مرندی و یکی دو نفر دیگر در آن شرکت می‌کردید و درباره کتاب‌هایی که تازه منتشر شده بود گفتگو می‌کردید و گفتگوها بعداً منتشر می‌شد. آیا به نظر شما این جلسات در بهبود وضع ترجمه مؤثر بود؟ چرا ادامه نیافت؟

آن جلسات بیشتر برای تجلیل شخصیت‌های علمی و فرهنگی بود من در جلساتی که برای شادروانان کریم کشاورز، پروین گنابادی، و استاد مجتبی مینوی تشکیل شد شرکت داشتم. طبعاً در این جلسات درباره مسائل مربوط به ترجمه نیز صحبت می‌شد. اما فکر نمی‌کنم این مذاکرات در جریانات مربوط به ترجمه تأثیر محسوس کرده باشد. گزارش آنها خوراک کتاب امروز بود و این نشریه بنا به مصلحت ، بیشتر برای آن که احتمال می‌رفت آن را درگیر جریانات سیاسی روز کنند ، تعطیل شد.

شما زمانی ویراستار مجموعه "سخن پارسی" بودید. در دانشگاه آزاد ایران سابق نیز جزوه‌ای درباره تاریخچه ادبیات ساسانی منتشر کردید. این چندگانگی علایق را مفید می‌دانید یا این که فکر می‌کنید اگر این طور نبود و، مثلاً فقط ترجمه کرده بودید حاصل کار مفیدتر بود؟

علاقه من به ادبیات فارسی سابقه دیرینه دارد. حتی در سال‌های دبیرستان که در رشته علمی– نه ادبی– درس می‌خواندم دل‌بسته ادبیات فارسی بودم. پاره‌هایی از گلستان را به تشویق پدرم در ایام کودکی از بر کرده بودم. خانلری در سال 1316–1317 در رشت دبیر ما بود و شعر ماه در مرداب را همان وقت سروده بود و ما این شعر را، که مُلهَم از تماشای مرداب انزلی بود، با لذت تمام می‌خواندیم.
نشر "مجموعه سخن" ابتکار نجف دریابندری است و او مرا برای دبیری آن انتخاب کرده بود و شاید انتخاب بدی نبود. عناوین این مجموعه متعاقباً کتاب درسی دانشگاهی شد و هنوزهم هست. اما قضیه ادبیات ساسانی فرق می کند. این مبحث جزو برنامه دانشگاه آزاد ایران و از درس‌هایی بود که مواد آن به سرپرستی شاهرخ مسکوب تهیه می‌شد. من آن وقت در سازمان ویرایش و تولید فنی با شادروان دکتر حسن مرندی همکاری داشتم. از دانشگاه آزاد ایرانِ آن وقت نوشته‌ای در این موضوع برای ارزیابی و ویرایش فرستاده بودند که من آن را، در ساخت و محتوا و سطح، قابل قبول نیافتم و در گزارش ارزیابی نظر منفی دادم. در جواب گفتند: گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن. من، در واقع، از سر غیرت گام در میدانی نهادم که با سابقه تحصیلی من بی‌رابطه نبود اما خودم بالفعل علاقه‌مند به ورود به آن نبودم. حدود سه ماه کار کردم که حاصل آن همین کتاب شد و مقبول دانشگاه آزاد ایران هم افتاد و چاپ ومنتشر شد و بعداً در رشته ادبیات فارسی ماده ‌درسی دانشگاهی ادبیات پیش از اسلام معروف به ادبیات1 شد. این کتاب برای آشنائیِ نسبی با متون زبان‌های میانه ایرانی مفید است. و هر چند در سطح پیشرفته تخصصی نیست، به نظر من، ازحیث مطالب درحد کاملاً قابل قبولی موثّق است.
اما درباره چندگانگی علایق باید بگویم این عارضه‌ای است که دچارش هستم. من اهل تخصص نیستم. بیشتر گرایش به آن دارم که از هر چیز اندکی بدانم و در یک رشته بیشتر، فکر می‌کنم این خصلت لازمه ویراستاری باشد. شاید باور نکنید که من در امتحان نهائیِ دبیرستان، برای مسئله‌ای در جبر به اصطلاح فرانسوی‌هاobservation (تبصره) نوشتم وتعبیر هندسی جواب عددیِ مسئله را– که نخواسته بودند– نشان دادم. اصولاً به مباحث تجریدی علاقه دارم. اما نظر شما را با بیان و تعبیر دیگری می‌پذیرم. تشتّت کار به سلامت روح وحتی جسم من ضرر می‌رساند و من با همه تمایلی که به تمرکز دارم تا کنون– در سن 84 سالگی– هر وقت مصمم شدم خودم را از کارهای پراکنده برهانم موانعی مادی و معنوی پیش آمد و نگذاشت.

تا جایی که من اطلاع دارم، شما در گذشته نگاهتان به ویرایش نگاه رادیکال بود. بیشتر کتابهایی که شما در اوایل کارتان ویرایش کرده‌اید، تقریباً بازنویسی شماست. آیا هنوز با همان گرایش ویرایش می‌کنید؟ به نظر شما، به این کار ویرایش می‌گویند؟ ضمناً بفرمایید چه نوشته‌ای غیر قابل ویرایش است.

باید اذعان کنم که من، به رغم شهرتی که خواه‌ناخواه کسب کرده‌ام، ویراستار خوبی نیستم. در مورد بازنویسی باید بگویم هر موردش متقضیاتی داشته است. گاهی خودم به ملاحظاتی زحمت آن را قبول کرده‌ام و گاهی بر من تحمیل شده است. مقالاتی به دستم رسیده که از نظر زبانی و احیاناً ساختاری به ویرایش غلیظ نیاز داشته اما به زحمتش می‌ارزیده چون مطالب و محتوای آن پرارزش بوده است. حیفم می‌آمد مخاطبان از خواندن آن به زبانی روشن و ساختی منسجم محروم بمانند.
برای تبرئه خودم بی‌مناسبت نیست تأکید کنم که به خودم حق نمی‌دهم درهر نوشته‌ای به دلخواه تصرّف کنم. اگر نویسنده اهل قلم و به خصوص صاحب سبک باشد، در تصرف نهایت امساک را رعایت می‌کنم. اما، در آثار نوخامگان، لازم می‌دانم جانب خوانندگان را نگاه دارم و راه را برای آنان هرچه هموارتر سازم. شاید این شیوه کار را سنگین کند ونشر را به تأخیر اندازد و اساساً خلاف عُرف ویراستاری باشد که هست و به همین دلیل خود را اصلاً ویراستار حرفه‌ای خوبی نمی‌دانم و شاید برای ویراستاری ساخته نشده باشم.
اما این که چه نوشته‌ای غیرقابل ویرایش است نوشته‌های کُلنگی مثل خانه‌های کلنگی که فقط باید آنها را کوبید و خانه‌ای از نو ساخت و من طی شغل ویراستاری این کار را هم کرده‌ام.

شما دو شیوه نامه نوشته‌اید: نگارش و ویرایش(سمت) و دایره المعارف دانشنامه اسلام (بنیاد دایره‌المعارف اسلام). مسلماً این تلاشها همراه با کار بقیه ویراستارها به بهبود نثر فارسی انجامیده است. چگونه است که عده‌ای با ویرایش مخالف‌اند؟

همان‌طور که زمانی با شعرنو مخالف بودند. اصولاً هر چیز نوی اگر ناشناخته بماند یا – مصیبت‌بارتر از آن– بد شناخته شود همین حال را پیدا می‌کند. نمونه‌های مردود آن را عَلَم می‌کنند و لُغُز می‌خوانند. خوشبختانه ویرایش هم مثل شعر نو اکنون بهتر شناخته شده و جا باز کرده و به اصطلاح نهادی شده است. ویراستاران کاذب هم در برانگیختن مخالفت بی‌تأثیر نبوده‌اند هم‌چنان که "به اصلاح اشعار نو"ی که همه چیز بوده‌اند و هستند جز شعر.

بسیاری از نویسندگان بزرگ ما از مدهای نگارشی روز، که معمولاً ویراستارها آنها را تعیین می‌کنند، بی‌خبرند. گاه دیده شده که ویراستار تازه‌کاری نویسنده کهنه‌کاری را به سبب آگاه نبودن او از کاربردهای واژگانی و نحوی روز،‌(مثلاً می‌نماید به جای می‌کند) به شدت آزرده کرده است. برای جلوگیری از این کار چه باید کرد؟

مثالی که آورده‌اید اظهار نظر را برایم اندکی دشوار ساخته است؛ چون با کاربردهایی که آنها را به صفت "روز" متّصف ساخته‌اید کمتر میانه دارم. گمان می‌کنم مسئله ساده نباشد و نمی‌توان برای همه موارد و همه نوشته‌ها نسخه واحدی پیچید؛ مثلاً نوشته مطبوعاتی را با کتاب درسی دانشگاهی یا مقاله‌ای تخصّصی از یک قماش گرفت. به نظر من، صاحب اثر باید ویراستار را قبول داشته باشد و او را برای دخل و تصرّف، دست کم در مجموع، صالح بداند، یا ویراستار قادر باشد، با نشان دادن مهارت و دقت خود، تحمیل احترام کند. در عین حال، ویراستار باید نرمش به خرج دهد و به خصوص کاری نکند که عزت نفس صاحب اثر جریحه‌دار گردد. ویراستار باید کُلاً مدافع‌اثری باشد که آن را در خور ویرایش شمرده است. اگر صاحب اثر چنین موضع‌گیریِ مقبولی را حس کند مقاومتش تخفیف می‌یابد.

آقای سمیعی، برخی از ویراستاران تصور می‌کند نثر معیار فقط یک گونه دارد؛ مثلاً موضوعی در زمینه شیمی مدرن و نوشته مربوط به یک طلسم کیمیاگرانه را به صورت یک نثر درمی‌آورند. به نظر شما ریشه این آموزش در کجاست؟

البته زبان‌های معیار داریم. امّا زبان معیار نوشتاری خصوصیاتی دارد که تابع موضوع نوشته نیست. هر موضوعی را به این زبان می‌توان نوشت. البته زبان معیار مطلق نداریم. زبان معیار هم مثل دیگر امور این عالم نسبی است. عملاً و بالفعل زبان‌ها از معیار کمابیش فاصله می‌گیرند و در این یا آن جهت از آن دور می‌شوند تا به حدی که گاه دیگر آنها را نمی‌توان معیار خواند.

 

 

 

 

http://anthropology.ir/node/709