باتوجه به استقبال بیش از حدکاربران، دانشجویان ودانش آموزان عزیزاز این جزوه، اینک پس از یک بازنگری و ویرایش مجددا در این پست قرار داده می شود؛ از مراجعه کنندگان محترم انتظار دارد به نکات زیر عنایت فرمابند:
1- رشته تخصصی نویسنده این وب ادبیات نمایشی، اساطیروادیان باستان است؛ لیکن به جهت تدریس ادبیات فارسی در یک مقطع زمانی و علاقه شخصی مطالعاتی در این حوزه داشته ام، بنابراین قصورات احتمالی را برمن ببخشایید.
2- شایدبرخی قواعد دستور زبان فارسی نوین مطابق با این نوشته نباشد، نویسنده ضمن وقوف بر دستور زبان نوین، بدلالی که برای دانشجویان در کلاس شرح میدهم؛ به قصد همچنان به قواعد دستور زبان وادبیات فارسی به شیوه قدما پایبدم. (برخی از تغییرات اخیر بنظر این حقیر مضحک میباشد)
3- جزوه حاضر بسیار خلاصه شده، درعین حال تا حدودی جامع می باشد، نیازهای جویندگان را تاحدود بسیار فراهم می کند، در درک وفهم متون کلاسیک فارسی به ما کمک میکند. البته این جزوه بطور مفصل تروبا مثالهای متنوع در کلاس درس با دانشجویان کار می شود.
4- بسیار سپاسگزاراست چنانچه نظرات و انتقادات خود را در بخش نظرات ارسال فرمایید تا در بهبود این متن سهیم باشید. محتاج دعای خیرتان هستم.
بخش اول
- تعریف دستورزبان: دستور زبان فارسی دانشی است که ما را به درست نوشتن و درست گفتن وا می دارد. هرزبان نیازمند به کلمه ها و واژه هایی است و هر کلمه از تعدادی حرف تشکیل شده است.
زبان فارسی دارای 33 حرف است که هشت حرف آن: (ث، ح، ص، ض، ط، ظ، ع، ق) مخصوص زبان عربی است بعبارتی این هشت حرف از زبان عربی است که داخل زبان فارسی شده است. همچنین4حرف:(گ، ژ، پ، چ) حروف مخصوص زبان فارسی است که در زبان عربی اصلا کاربرد ندارد. بیست ویک حرف بقیه دردو زبان فارسی و عربی مشترک هستند. ( حروف مخصوص زبان عربی، حروف مخصوص زبان فارسی، حروف مشترک در دوزبان).
در زبان فارسی هیچگاه حرف الف درابتدای کلمه نمی آید، بلکه در وسط یا آخر کلمه می آید:( زیبا، کار، چرا) اما در زبان فارسی حرف همزه فقط در ابتدای کلمه قرار می گیرد مانند ابرو، ایران، اسب.
بنابراین نوشتن کلمه هایی مثل: آئین، پائیز، پائین و مانند آن غلط است و بجای آن باید نوشت: آیین، پاییز، پایین. نیزهمزه درکلماتی مثل: خانهء من، لانهء گنجشک، آشیانهء کلاغ و مانند آن در حقیقت همزه نیست بلکه شکل کوچک شده یا(ی) است بنابراین بهتر است بشکل کامل نوشته شود مانند: خانه ی من – لانه ی گنجشک و . . .
تخفیف در کلمه: گاه برای شیرینی عبارت یا از روی ناچاری برخی از حروف یک کلمه را حذف می کنند که به این عمل تخفیف یا مخفف کردن می گویند: راه- چاه- اکنون- ماه- خورشید که بصورت: ره- چه- کنون- مه- خور نوشته می شود.
- تعریف جمله: به مجموع چند کلمه که مفهومی را می رساند یا مطلبی را بیان می کند جمله می گویند و چون جمله از چند کلمه تشکیل می گردد بهتر است به کلماتی که در جمله به کار می روند و اقسام آن بپردازیم.
اقسام کلماتی که در جمله بکار می روند:
1- اسم
تعریف اسم: اسم کلمه ای است که برای معین کردن و مشخص کردن انسان یا حیوان یا چیزی بکار برده می شود. مانند: مرد- پدر- سعدی- درخت- دانش- گوسفند- اسب- کتاب- میز- کلاس و مانند آن.
1-1- اقسام اسم:
1-1-1- اسم عام- اسم خاص: اسم یا بر افراد هم نوع و همجنس خود دلالت می کند که اسم عام است مانند: کتاب- شهر- مرد، گاه اسم بر یک فرد خاص یا یک حیوان خاص دلالت می کند مانند: گلستان، بوستان، مثنوی، تهران، علی، رخش، که اسمهای خاص هستند. اسم عام را اسم جنس نیز می گویند.
1-1-2- اسم ذات- اسم معنی: اسمی که بخودی خود وجود دارد یا قائم بذات خود است، یا وجودش وابسته به وجود اسم دیگری نیست را اسم ذات گویند: باغ، بلبل، سگ، اسمی که وجودش وابسته به وجود دیگری است را اسم معنی می گویند، مانند: عقل، هوش، سفیدی، بخشش، ...
1-1-3- اسم ساده (بسیط)- اسم مرکب: اسم ساده یک کلمه و بدون اجزا است مانند: کتاب، خانه، گل، اسم مرکب از دو کلمه وبیشتر ساخته است مانند: کتابخانه، گلاب، کارخانه، اسامی مرکب به اشکال زیر ساخته می شوند:
1- از دو اسم: گلاب- صاحبدل و...
2- از اسم و صفت: دلتنگ- سپید رود- دلسرد و...
3- از اسم و عدد: چهارپا- سی وسه پل- و...
4- از دو فعل: هست و نیست- بود ونبود- و...
5- باحذف کسره مضاف: پدرزن- مادرشوهر- و...
6- از دو صفت: نیک وبد- سرد وگرم و.
7- از اسم وقید: همیشه بهار- زیرزمین و...
8-ازدوقید: چون وچرا- بوک ومگر-و...
9-از اسم واسم مفعول: دلشکسته- خمیده قد- و...
10- از دو مصدر: بردوباخت(بردن وباختن)- رفت وآمد- تاخت و تاز-و...
11-ازاسم وپیشاوند: همسر- همکلاس- درآمد- بازدید
12- از اسم وپساوند: باغبان- گلستان- جانور- دانشکده
1-1-4- اسم معرفه- اسم نکره: اسم معرفه آنست که برای شنونده مشخص و معلوم باشد و اسم نکره آنست که برای شنونده نا آشنا باشد. نشانه های اسم نکره به قرار زیر است:
1-ی: کتابی- دختری – سیبی
2-یک: یک کتاب- یک دختر- یک سیب
3-یکی: یکی جهود ومسلمان نزاع می کردند/چنانکه خنده گرفت ازحدیث ایشانم. یکی در را میکوبد- یکی ازدور می آید
1-1-5- اسم مصغر- اسم مکبر: اسم مصغر مانند: بازارچه- باغچه- کتابچه- مژه(مویچه)- نایژه(نایچه)- دخترک- طفلک.
1-1-6- مفرد- جمع- اسم جمع: مفرد اسمی است که تنها یک مصداق دارد، (کتاب، حسن، باغ، بادکنک). جمع اسمی است که بیش از یک مصداق دارد( کتابها، آدمها، مردان، باغها). و اسم جمع اسمی است که اگر چه بظاهر مفرد است اما مصادیق متعددی از یک نوع را در بر می گیرد. مانند: گله، لشکر، سپاه و قوم.
1-1-7- اسم جامد- اسم مشتق: اسم جامد اسمی است که از کلمه ی دیگری گرفته نشده باشد مانند سر، کوه، درخت، و اسم مشتق اسمی است که درساختمان آن ازکلمه دیگری استفاده شده باشد کوشش، دستگیره، ناله، نیکی.
2- فعل
تعریف فعل: فعل کلمه ایست که انجام دادن کار یا بیان حالت کسی یا چیزی را دریکی اززمانهای گذشته(ماضی)، حال(اکنون) وآینده(مستقبل) را بیان می کند. طبق این تعریف در معنای هر فعل سه مفهوم اصلی موجود است:
1- انجام کار یا بیان حالت
2- زمان انجام کار
3- شخص انجام دهنده کار
بطورمثال فعل(می آید) بعنوان فعل، نشان می دهد که عمل آمدن در زمان حال توسط تو در حال صورت گرفتن است. باید توجه داشت که تفاوت فعل با مصدر در آن است که مصدر سر زدن کار یا حالتی را بدون دخالت زمان و شخص بیان می کند مثل: آمدن، گفتن،
هر فعل به فاعل یا مسندالیه نیاز دارد. مسندالیه یا فاعل در زبان فارسی به سه صورت ظاهر می شود و چون هر صورت می توند مفرد و جمع باشد مجموعا شش حالت داریم:
1-گوینده(متکلم)- اول شخص مفرد- من
2-مخاطب (کسی که با او سخن گفته می شود)، دوم شخص مفرد ، تو
3-غایب(کسی که سخن از او در میان است)، سوم شخص مفرد، او
4-اول شخص جمع- ما
5-دوم شخص جمع- شما
6-سوم شخص جمع- آنها(ایشان)
2-1- اقسام فعل
2-1-1-(فعل لازم– فعل متعدی): گاه معنی فعل با بودن یا داشتن فاعل تمام می شود و نیازی به مفعول ندارد. در این صورت آنرا فعل لازم می نامیم. مثال: مهشید ازخرید برگشت. او همیشه می خندد.
فعل متعدی فعلی است که علاوه بر فاعل به مفعول نیاز دارد. متعدی بمعنی تجاوز کننده است یعنی معنی فعل از فاعل تجاوز می کند و به مفعول می رسد، مثال: این کتاب را از کتابفروشی خریدم. خداوند جهان را آفرید.
نکته
راه تشخیص فعل لازم و متعدی، برای این کار قاعده مشخصی وجود ندارد ولی بر حسب تجربه مثلا می توان با آن فعل جمله ای ساخت که تنها دارای فاعل باشد اگر جمله ای ساخته شود که دارای معنی باشد و شنونده را قانع کند و برای او سوالی پیش نیاید آن فعل لازم است. اما اگر سوالاتی مانند چه کسی را یا چه چیزی را برای مخاطب پیش بیاید آن فعل متعدی است. مثال: خورد، زد، مرد،سوخت،. . . فعلهای متعدی هستند؛ آمد، رفت، فعلهای لازم هستند.
2-1-2-(فعل معلوم– فعل مجهول): فعل لازم فعلی است که به فاعل نسبت داده میشود و فاعل آن مشخص و معلوم است.مثال: فاطمه به درس گوش می دهد. افسانه از مدرسه برگشت. سوسن سیب را خورد. گاه فاعل فعل مشخص و معلوم نیست و فعل به مفعول نسبت داده می شود: سیب خورده شد. درس خوانده شد.
نکته
فقط فعل های متعدی می توانند مجهول قرار گیرند و فعل لازم همواره معلوم است، چون مفعول ندارد تا بدان نسبت داده شود.
2-1-3- اقسام فعل از نظر زمان
1- فعل ماضی( گذشته)
فعل ماضی روی دادن کار یا پیش آمدن حالتی را در زمان گذشته بیان می کند. مثال: درویش را ضرورتی پیش آمد، گفت: فلان نعمتی دارد بی قیاس، اگر بر حالت تو واقف گردد، همانا که در فضای آن توقف روا ندارد.
اقسام فعل ماضی:
-ماضی مطلق یا ساده: آنست که کار یا حالتی را که در زمان گذشته رخ داده است بیان می کند، چه زمان آن با حال فاصله زیاد داشته باشد یا فاصله نزدیک. گفتم- دیدمش- پرسید- سوختند.
-ماضی استمراری: می فهماند که فعل در گذشته بطور مستمر یا ادامه دار انجام می شده است. آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد/ کاش می آمد و از دور تماشا میکرد.
-ماضی نقلی: از گذشته بطور نقل حکایت می کند.پدرم خوابیده است. دیده ای، شنیده ای، دیده است،...
- ماضی بعید: آنست که زمان انجام فعل نسبت به حال دور باشد و چون گاهی پیش از ماضی دیگری می آید آنرا ماضی مقدم هم گفته اند. مثال: پیر زنی موی سیه کرده بود/ گفتمش ای مامک دیرینه روز/ موی به تلبیس سیه کرده گیر/ راست نخواهد شدن این پشت گوژ. حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می نوشت/ طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود.
-ماضی التزامی: انجام فعل را در گذشته با شک و تردید، یا امید و آرزو بیان می کند: مثال: امیدوارم خوابیده باشد.
2-فعل مضارع
فعل مضارع انجام دادن کار یا بیان حالتی را توسط کس یا چیزی در زمان حال بیان می کند. و مانند ماضی دارای اقسامی است:
-مضارع اخباری: کار را بصورت خبر قطع ویقین بیان می کند. معمولا با مضارع اخباری "می" آورده می شود. مثال: درابتدای پاییزهنگامی که برگها زرد میشوند بادهای مهرگان وزیدن آغاز میکنند آخرین گل کم فروغ تابستان باز میشود وآهسته رو به زوال میگذارد.
-مضارع التزامی: انجام کار یا بیان حالتی را در زمان حال با شک و تردید و یا خواهش بیان می کند. شاید بیایم. شاید بتوانم بیایم. شایدگفته باشد
3-فعل آینده(مستقبل ): فعل آینده بیان کننده ی عمل یا حالتی است که در زمان آینده قرار است انجام گیرد.
2-1-4- وجوه فعل از نظر طرز بیان گوینده:
-وجه اخباری: از وقوع کاری یا حالتی در گذشته، حال و آینده بطور قطع خبر می دهد.
-وجه التزامی: وقوع کاری یا حالتی در گذشته، حال و آینده به صورت شک و تردید یا خواهش بیان می شود
- وجه امری: گوینده، انجام کاریا پذیرفتن حالتی را در زمان حال یا آینده فرمان می دهد یا خواهش می کند. برخیز و مخور غم جهان گذران/خوش باش و دمی به شادمانی گذران
-وجه شرطی: وجه شرطی آنست که انجام کاری را مشروط برانجام شدن کاری دیگر نماید: اگر درس بخوانی موفق خواهی شد.
-وجه وصفی: اگرفعلی بصورت صفت نوشته یا خوانده شود ولی معنای فعل را در بر داشته باشد آنرا وجه وصفی فعل می گویند. مانند: خجلت زده، ایستاده، بهت زده
نکته
هرگز پس ازفعلی که به صورت وصفی نوشته اند حرف ربط "و" نمی آورند. وقتی قیافه مادر پیر و بینوایش را که بهت زده، جسد بی روح دختر جوان خود را می نگریست دیدم؛ تلخ ترین حالتی که تاکنون درعمر خود چشیده بودم، احساس نمودم.
-وجه مصدری: فعل بصورت مصدر نوشته می شود ولی معنی فعل می دهد. و معمولا بعد از کلمه هایی مانند: شایستن – بایستن – توانستن آورده می شود. مثال: به عذر و توبه توان رستن از عذاب خدای/ ولیک می نتون از عذاب مردم رست. یا: من وصف کمال تو نیارم گفتن/ وین در گرانمایه نیارم سفتن.
2-1-5- فعل دعا– فعل تمنا: فعل دعا آنست که کسی یا چیزی را به دعا بخوانند و یک صیغه هم بیشتر ندارد. مانند: باد – بادا- کناد- مباد- مکناد جهاندار این بر تو آسان کناد/ دل دشمنانت هراسان کناد.
فعل تمنا آنست که آرزوی کسی یا چیزی را بنمایند: کاش جوانی بازمی گشت. کاشکی می دانست چه اندازه دوستش دارم.
2-1-6-افعال معین(کمکی): فعلهایی هستند که فعلهای دیگر بکمک آنها صرف می شوند: استن- بودن – شدن – خواستن – شایستن – یارستن – بایستن.
3- صفت
تعریف: صفت، کلمه ای است که حالت و چگونگی اسمی را ازقبیل رنگ، شکل، اندازه، مزه، جنس، نسبت و امثال آن بیان می کند. مانند: مرد کوچک- دانش آموزتنبل- درخت تنومند. دراین مثالها به کلمه های اول (مرد- دانش آموز- درخت) موصوف گفته می شود و به کلمه های دوم (کوچک- تنبل- تنومند) صفت گفته می شود. اغلب صفت را بعد از موصوف می آورند و به ندرت اتفاق می افتد که صفت را پیش از موصوف بیاورند. مانند: هوشنگ خوب پسری است. گاه بین صفت و موصوف یک فعل قرار می گیرد. مانند: او دختری است دانا.
گاهی اتفاق می افتد که "ی" نکره با صفت و موصوف همراه می گردد که این"ی" زمانی به موصوف و زمانی به صفت متصل میگردد. مانند: داستانی دلپذیر- جوانی دلیر- قصه ای شیرین. یا: داستان دلپذیری- جوان دلیری- قصه شیرینی.
نکته1
در موقع افزودن موصوف به صفت در وقت خواندن، "کسره ای" به آخر موصوف می دهند و سپس صفت را به آن می افزایند. مانند: چشم سیاه- زن دانا و... ولی گاه به اسمهایی بر می خوریم که که در آخر آنها "الف" یا "و" است و این دو حرف کسره پذیر نیستند در این صورت ابتدا حرف "ی" به آخر اینگونه اسمها می افزاییم و سپس صفت را می آوریم. مانند: خدای بخشنده- موی سیاه- روی زیبا.
نکته2
گاه یک اسم ممکن است چند صفت داشته باشد که هنگام بیان صفتها برای چنین موصوفی یا باید کسره را به آخر هر صفت اضافه کنیم یا بکمک حرف ربط "و" صفتها پشت سر هم آورده شوند. مانند: دوست عزیز خوب با محبت من. یا: دوست عزیز و خوب و با محبت من.
نکته3
صفت هرگاه با موصوف خود همراه باشد، همواره بصورت مفرد نوشته می شود؛ حتی اگر موصوف آن جمع باشد. بنابراین در زبان فارسی صفت با موصوف خود از حیث مفرد و جمع بودن مطابقت نمی کند ولی اگر صفتی جانشین موصوف خود قرار گیرد؛ دراین حالت صفت نیزبصورت جمع در می آید و تمام حالتها و نقشهای اسم را می پذیرد. مانند: مردان خردمند- مردان نیازمند- اشخاص فقیر که اگر موصوف آنها حذف شود به اینصورت در می ایند: خردمندان- نیازمندان- فقیران.
نکته4
گاهی اینقدر این صفتها جانشین موصوف خود شده اند که دیگر حالت ومعنی وصفی خود را از دست داده اند، و بیشتر در معنای اسم بکار می روند. مانند: نویسنده- اخترشناس- مالک- فرماندار- استاندار.
3-1- اقسام صفت:
1- صفت مطلق 4- صفت فاعلی 7- صفت تفضیلی
2- صفت جامد 5- صفت مفعولی 8 - صفت عالی
3- صفت مشتق 6- صفت نسبی 9 - صفت ساده 10- صفت مرکب
1- صفت مطلق، یا ساده آنست که حالت موصوف خود را بطورمطلق بفهماند. مانند: گل سرخ- کتاب بزرگ- زن پارسا- خدای مهربان- کبوتر سفید- چشم سیاه.
2- صفت جامد؛ آنست که از کلمه ای دیگر مشتق نشده باشد، (از ریشه فعل گرفته نشده باشد). مانند: خوب- بد- تلخ- سیاه- سفید- کوتاه- دراز- روشن- تیره.
3- صفت مشتق؛ آنست که از ریشه ی کلمه ی دیگری(ریشه فعل) گرفته شده باشد. مانند: دونده- بینا- آموزگار- پرستار- نمودار.
4- صفت فاعلی؛ آنست که بر کننده کاری یا دارنده حالتی دلالت نماید. مانند: دانا- بیننده- ستمگر- سوزان- راننده- دوان. نشانه های صفت فاعلی در زبان فارسی بدین گونه است:
- نده : که به آخر فعل امر اضافه می شود مانند: گوینده- شنونده- خواننده- دونده- رونده – حزن آور( دراصل حزن آورنده)- زورگو(زورگوی(نده)-خطابین(نده)-دانشجو(ینده)-وطنخواه(نده)- سختگیر(نده)
- ان : که این نیز به آخر فعل امر می آید وغالبا جنبه قیدی دارد و نه صفت ولی گروهی نیز آنرا صفت حالیه گفته اند. مانند: گریان- خندان- پرسان.
- الف: که این نیز به آخر فعل امرافزوده می گردد و صفت یا حالتی را برای شخص یا چیزی بطور همیشگی بیان می نماید. مانند: دانا- بینا- شنوا- گویا. درعربی به این صفتها، صفت مشبهه گفته می شود.
- ار: در آخر فعل ماضی و امر: پرستار- نمودار- خواستار- خریدار
- گار: درآخر فعل ماضی وامر: آموزگار- آفریدگار- پروردگار
- کار: در آخر اسم اضافه می شود: ستمکار- فراموش کار
- گر: که این نیز به آخر اسم اضافه می شود: ستمگر- دادگر- بیدادگر
5- صفت مفعولی؛ که به آن اسم مفعول نیز گفته می شود. آنست که برشخص یا چیزی که فعل بر آن واقع شده است دلالت نماید: زده- گفته- دست پخت- نازپرود- خواب آلود. نشانه ی صفت مفعولی" ه " است مانند: زده- گفته- رفته- که گاه "شده " نیز به آخر اضافه می شود: زده شده- گفته شده
6- صفت نسبی؛ آنست که کسی یا چیزی را به کسی یا چیزی یا محلی نسبت دهند. مانند: تبریزی- بلورین- پشمین- پشمینه- انسانی- مهتابی- جهرمی- سیمین- سیمینه- ساروی- مروزی. نشانه های صفت نسبی:
- ی : مانند: الهی ( لطف الهی بکند کار خویش/ مژده رحمت برساند سروش)
- ین : مانند: سیمین (پادشاهی پسر به مکتب داد / لوح سیمینش درکنار گذارد / برسرلوح او نبشته به زر/ جور استاد به زمهر پدر)
- گان : مانند: گروگان- دهگان- مهرگان
-ه : مانند: دوروزه- دهه- هزاره (غم زمانه که هیچش کران نمی بینم / دواش جز می چون ارغوان نمی بینم)
- ینه : مانند: پشمینه- زرینه- سیمینه(شرممان باد زه پشمینه ی آلوده ی خویش)
- انه : مانند: زنانه- مردانه- عاشقانه- جانانه( قانع به خیالی زتو بودیم چو حافظ / یارب چه گدا همت و شاهانه نهادیم)
7- صفت تفضیلی(برتر): به صفتی گفته می شود که بوسیله ی آن موصوف با یک یا چند فرد هم نوع خود سنجیده می شود. نشانه آن در زبان فارسی " تر" است، که به آخر صفت ساده(مطلق) آورده می شود. مانند: خوبتر- قشنگتر- پس از صفت تفضیلی معمولا حرف اضافه ی " از" آورده می شود مانند :( زمین گشت روشن تر از آسمان). ولی گاهی به جای "از" کلمه های "که" و "تا" آورده می شود (به نزدیک من صلح بهتر که جنگ)، (بمیرم بهترتا درامتحان موفق نشوم). صفتهایی مانند: به- مه- که- بیش- کم، بدون داشتن علامت "تر" می توانند صفت تفضیلی باشند. (غم حبیب به که گفتگوی رقیب/ که نیست سینه ی ارباب کینه محرم راز).
8- صفت عالی(برترین): صفتی است که برتری موصوف خود را بر تمام افراد همنوع و همجنس خود برساند. نشانه ی آن در زبان فارسی"ترین" است. زیباترین – باهوش ترین- داناترین.
9- صفت ساده: آنست که یک کلمه و بدون جزء باشد. مانند: خوب- بد- راست- دروغ
10- صفت مرکب: دارای دوجزء یا بیش تراست. ماندد: خوشقدم- دلتنگ- دور دست- همکلاس- همسفر- دانشمند. صفات مرکب بدین ترتیب حاصل می شوند:
-از دو اسم: سنگدل- گلعذار- پریچهر- راستگو- ماهروی.
- ازفعل امر واسم: مردم آزار- سخن شنو- پندپذیر- خداشناس
-ازاسم وصفت: سربلند- دلتنگ- سرسنگین- دلخوش
-ازقید واسم: دوردست- زیردست- پرگل- کم مایه
-از اسم وعدد: یکدل- دورو- صد زبان
-از اسم و پیشاوند: همکلاس- همسفر- نااهل
-ازاسم و پساوند: دانشمند- سخنور- اندوهگین
نکته
به انواع دهگانه صفتهای بالا صفتهای پسین می گویند اما گروه دیگری ازصفت وجود دارد که به آنها صفتهای پیشین گفته می شود به این شرح:
1- صفت شمارشی: دوسرباز
2-صفت اشاره: آن سرباز- این خانه- آن لباس
3-صفت پرسشی: کدام لباس- چه لباسی.
--------------------------
dramay.blogfa.com